یکشنبه‌ها یه کلاس روانشناسی‌طور دارم. ساعت ۵ و نیم عصر، مجازی. نه تکلیف خاصی داره، نه لازمه چیزی براش آماده کنیم، نه حتی لازمه لباس خاصی براش بپوشیم (چون دوربین رو روشن نمی‌کنیم). کلا هم یک ساعت و نیمه. ولی از صبح که بیدار میشم، فکرم درگیر اون جلسه‌س. حتی از ساعت ۸،۹ صبح انگار نمی‌خوام کاری رو شروع کنم که یه وقت با اون تلاقی پیدا نکنه! کلا جلسه که تموم میشه تازه می‌تونم یه نفس راحتی بکشم و کارام رو با خیال راحت انجام بدم. ولی خب چه فایده؟ دیگه اون موقع وقت نماز و آماده کردن شام و ایناست.

امروز هم که دیگه اصلا وقت سرخاروندن نیست. هم باید یه جلسه کلاس آنکولوژی ببینم(هر جلسه ۴ ساعته که با نوت‌برداری و اینا به ۶،۷ ساعت هم می‌رسه!)، هم یه گزارش بنویسم که چکیده‌ی شونصد تا مقاله‌س، هم یه تعدادی ایمیل باید بزنم که فقط خدا می‌دونه ایمیل زدن چه انرژی وحشتناکی از من می‌گیره و تازه بعدش برم کلاس.

+ نمی‌دونم از این کلاس روانشناسیه ۲ جلسه مونده یا سه جلسه، ولی واقعا دوست دارم زودتر تموم شه. کلا ۱۰ جلسه بود، این وسط به یه جلسه تعطیلی خورد، یه جلسه هم استاد نیومد. اگه اون دو جلسه تشکیل می‌شد، تا امروز یا کلا تموم شده‌بود، یا امروز می‌شد آخرین جلسه.

+ انگار مهم نیست اندازه‌ی task ها چقدر باشه، همین که تعدادشون زیاد بشه منو به هم می‌ریزه و باعث میشه استرش بگیرم. وگرنه الان مثلا برو تو فلان سایت لاگین کن، یه اسکرین‌شات بفرست که ما دسترسی‌هات رو چک کنیم» چیه که من احساس می‌کنم کارم رو زیاد کرده؟!

+ وضعیتم این جوریه که هر لحظه قابلیت اینو دارم که از شدت استرس بزنم زیر گریه

+ هیجی دیگه، بریم به کار و زندگی‌مون برسیم. اگه تونستید برام دعا کنید لطفا. ممنونم.

وسواس فکری و این داستانا...

جلسه ,ساعت ,کلاس ,تموم
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها